ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

طعم زندگی

ایلیا و بازی های فکری

بازی با برج هوش: البته میشه گفت این بازی دیگه برات قدیمی شده ولی بازم بعضی وقتا که حوصله ات سر میره میاریشون و باهاشون بازی میکنی    بازی با سازه های جادویی که هر دفعه یه چیز جدید باهاش میسازی و دوباره خراب میکنی یه مدل دیگه سر همش میکنی     با هزار سازه ات یه ستاره درست کردی و یه مربع که خودت بهش میگی تخت که پر از پیچش کردی . البته مهره هاش و من برات سفت کردم بقیه اش هنر دست خودته ...
19 آذر 1392

ایلیا و نقاشی

اینم هنر نمایی هات با مداد شمعیه. اول با کمک مامانی چشماشون و که برچسبی بود و چسبوندیم بعدش هم رنگشون کردیم. اونایی که خیلی خوشگل رنگ شده کار هنرمند کوچولومه. یه دونه از ستاره ها رو برات رنگ کردم مابقیش و خودت رنگ کردی عزیز دلم ،که عالی شده ...
19 آذر 1392

ایلیای صادراتی

این که میبینید اسمش ایلیای صادراتیه ! داستانی داشتیم با این ساک پتو و آقا ایلیا ...توش خوابیده بود و باباش و مجبور کرده بود که زیپشم ببنده خلاصه با هزار مکافات راضیش کردیم از تو ساکت در بیاد .  ...
4 آذر 1392

عاشقونه های من و پسرم

دوست داشتم می تونستم از همه ی لحظه های این روزامون فیلم یادگاری بگیرم. لحظه هایی که تو بی بهونه تو بغلم میپری و صورتم و بوسه بارون میکنی و با زبون شیرینت به من میگم مامان دوست دارم و وقتی ازت میپرسم چقدر با صدای بلند میگی زیااااااد وقتی یه روزایی بیشتر میخوابی دلتنگ شیطنتات و شیرین زبونیات میشم. چقدر برام جذاب و دوست داشتنی هستی. با هر کلمه که با صدای کودکانه ات برام میگی من و به اوج میرسونی و دلم و پر از عشق میکنی جوری که دوست دارم همون موقع سفت تو بغلم بگیرمت و تا جایی که میتونم ببوسمت و صدای خنده های پر از هیجان و لذتت توی فضای خونمون بپیچه تا همه بدونن من با وجود تو چقدر خوشبخت و خوشحالم.  چیزی قشنگ تر از این نیست که گ...
4 آذر 1392

نازنین پسر من

ایلیا جونم امکان نداره روزی بدون اینکه با حرفات یا کارات من و بابات و شگفت زده بکنی بگذره. وقتی برای مامان شهناز از کارات و حرفات تعریف میکنم پشت هر جمله ی من یه ماشالله میگه. میترسه خودمون چشمت کنیم.   من برات شعر میخونم و تو تکرار میکنی و به همین سرعت حفظ میشی. تازه بهم میگی موبایلت و بیار صدام و ضبط کن و بعد از اون میشینی و صداهای ضبط شده ی خودت و گوش میکنی و کلی ذوق میکنی . هر چی از علاقه ات به وسایل برقی بگم کم گفتم که بدون شک تو این مورد هم مثله همه ی موارد دیگه  به بابا امین رفتی. ...
4 آذر 1392

ایلیا به روایت تصویر

گل پسر من به قول بابا امینش آقاست رفته بودم خونه ی پسرم مهمونی داشت برام جا درست میکرد این یه عروسیه که آقا ایلیا حسابی از خجالت میوه هاشون در اومد. هر دفعه میدیدیمش یه میوه ای دستش بود ...
4 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد